داستان های جذاب و خواندنی

داستان های جذاب و خواندنی
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان داستان های جذاب و خواندنی و آدرس mahdi128.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





دوشنبه رفتم دانشگاه و با بچه ها مشورت کردم چیکار کنم؟! بچه ها گفتن بزار اون زنگ بزنه بردار باش بحرف ولی سعیده گفت من پسرارو میشناسم سه دفه زنگیده دیگه نمیزنگه!!!

منم رو حساب حرف سعیده شب دوشنبه دیدم طاقت نمیارم باش نحرفم دلم بدمدل براش تنگ شده زنگیدم بهش باش بحرفم!!!

ساعت ۱۱-۱۲بود باز!!!  زنگیدم برداشت!!! میدونستم توی جملات اولش همینو میخواد بهم بگه!!!

برگشت گفت زنده ای؟!          گفتم متاسفانه آره هنوز!!     گفت چرا متاسفانه؟!

گفتم پ ن پ؟ خوشبختانه؟!

صدام یه نم گرفته بود گفتش دیشب بهت زنگیدم برنداشتی فک کنم خواب بودی(بیدار بودم ولی)

از قبل نقشه کشیده بودم چی بهش بگم گفتم نه اصلا گوشیم همرام نبود!!!

گفت کجا بود مگه؟!       گفتم خونه بود!!!        گفت مگه خودت کجا بودی؟!

گفتم بیمارستان!!!دوروز اونجا بستری بودم!!!

گفت واسه چی!؟          نمیدونم خودمم حالم بد شد رفتیم بیمارستان

دیدم داره باورش میشه گفتم:میعاد من نمیتونم بهت دروغ بگم باور کردی؟!

گفت همون من گفتم تو سگ جون تر از اونی که بری بیمارستان(منظورش این بود قوی هستی)

گفتم بهت زنگ نزدم ببینم چندوقت بگذره تو نگران میشی بهم زنگ میزنی....

گفت دقیقا میدونستم چرا زنگ نمیزنی!!! دیگه میشناسمت!!! خیارم باشم بعده دوسال میفهمم چه اخلاقایی داری تومیدونستم واسه همینه که زنگ نمیزنی بعد لجم گرفته بود نمیخواستم اصلا بهت زنگ بزنم ولی باز دیشب بهت زنگیدم که برنداشتی

گفتم  ولی من اولین بارم بود که این کارو میکردم تو از کجا فهمیدی؟!

گفت خب دیگه میشناسمت دیگه

خلاصه.... من زیر پتو بودم آروم حرف میزدم کسی نفهمه تو اتاقم!!!

بعد میعاد غر میزد اه مریم اصلا نمیفهمم چی میگی تو....

گفت نظرت چیه فردا صحبت کنیم؟! گفتم هرموقه بزنگم برمیداری یا طبق معمول حواست به گوشیت نیس برداری؟! گفت فردا خودم بهت زنگ میزنم حالا من:(ذوق مرگ)

ولی باز دلمون نمیومد قطع کنیم گفت داداشش اومد بالاخره از هند!!!

داداشش همونی که مامانم پسندیده بودش(البته فقط همون یک عدد داداش رو داره)

گفت آره بابام یه سورپرایزه مسخره ای کرد برام!!! گفتم چطور؟!

گفت بابام گفت برو دم در یکی کارت داره رفتم دیدم میلاده ولی خوشم نیومد از این سورپرایز میگفتش بهتر بود

گفتم شنبه میای ستارخان؟! گفت آره!!! گفتم حتمیه؟! گفت آره!!!

گفتم با اورشی میای؟! گفت آره اون که همیشه باهامه شاید با نیما هم بیام

(نیما تو مدرسه ما بود ولی یک سال از ما پایین تر!!! تو مدرسه یه جی اف داشت اسمش مینا!!!

ولی بچه باحالیه خوشملم هست دوکسش دانم اونم مثه میهادی اسم واقعیش مریمه!!!)

آره بعد میعادی گفت شنبه رو جور کن بگو میری دانشگاه بعد از اونجام بریم خونه ما)

من:(ذوق مرگ) ووی آخه دلم واس عجقم یه سره جده

حالا به قسمته هیجان انگیزو باور نکردنیش نرسیدم حالا

میهادی برگشت گفت میخوام با مامانت حرف بزنم!!!

گفتم با مامانه مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن؟!

گفت آره!!! گفتم واس چی؟!

گفت میخوام باش حرف بزنم بهش بگم که با منی وقتی میری بیرون دیگه نگران نشه

گفتم آره مامانه منم میگه اشکال نداره پسرم(یعنی این که مامانه من قاط میزنه)

گفت مریم من میخوام دوسال دیگه برم از اینجا، تو هم که مامانمی نمیشه بدون تو برم تو هم با خودم میبرم

گفت دوسال وقت داری روش فک کنی با من بیای!!!

گفت یه جورم میشه ، اینجا باهات ازدواج کنم بعد بریم اونجا طلاقت بدم بعد اونجا با هرکی دوس داشتی ازدواج کن!!!اینم یه راهه!!!

اینارو میگفت و میخندید!!!      منم میخندیدم میگفتم بعععععععععععله

گفت میخنده!!! دارم جدی بهت میگم!!!

گفتم آره از خنده هات معلومه جدیه!!!

گفت نه من نمیدونم چرا خندم میگیره ولی دارم بهت جدی میگم!!!حالا میخوای باورت نشه ولی من دارم جدی میگم

چند باری تکرار کرد که داره جدی میگه و به شوخی نگیرم و گفت آره دیگه من باید برم بدونه تو هم نمیتونم برم تو هم باید با من بیای

من گیج مونگلی زده بودم و فقط میخندیدم و میگفتم بهههله

گفت آره خلاصه دوسال وقت داری بهش فک کنی!!!

گفتم باشه شارژم تموم شد فهلا کاری نداری؟!

گفت نه دیگه شب بخیر خداحافظ!!!

من الان واقعا نمیدونم باید چیکار کنم!!!

امروز صبح پاشدم به هدی خواهرم گفتم وای هدی چه خوابی دیدم!!!

بهش گفتم بنظرت یه خاستگار بیاد موقعیتش خوب باشه و دوسش داشته باشی ولی بگه باید بریم خارج از کشور زندگی کنیم خوبه؟

هدی گفت اگه موقعیتش خوب باشه آره!!!

(یکم فک کردمموقعیت میعاد که خوب نیس!!!)

خب اگه موقعیتش خوب نباشه چی؟! هدی گفت نه خوب نیس!!!

قبلنا یه خاستگار همین مدلی واس هدی اومده بود یکی از فامیلای بابام بود ولی خارج زندگی میکردن ولی مامیم راضی نشد و گفت بچمو بفرستم تو غربت؟!

ولی خب هدی هم اون پسره رو تا حالا ندیده بود و باهاش آشنایی نداشت!!! فک کنین میرفت اونجا و باهم دعوا میکردن!!! خب دخترا خونه شوهر دعوا میکنن میرن خونه باباشون ولی اونجا هیچکیو نداشت که!!!

هدی گفت آره اون خاستگاره من موقعیتشم خوب بود ولی مامی نزاشت برم!!!

وای دارم دیوونه میشم!!!

من بدون میعاد نمیتونم زندگی کنم

از یه طرفم شما با این حرفای میعاد چه نتیجه ای میگیرین؟!

یعنی حرفش واس ازدواج جدی بود؟!

خودش که هی میگفت جدی میگم!!!

خب وقتی میخواد منو با خودش ببره من برم اونجا با اون چه سنمی دارم؟!

وای دارم دیوونه میشم!!!

چند روز پیش داشتم به این فک میکردم که اگه میعاد نبود از هیچ پسره دیگه ای هم اصلا خوشم نمیومد!!! اونم با اخلاقای پسرای امروزی که فقط تو سرشون یه چیزه.....

خیلی وقته که بی اف ندارم یا با هرکی دوس میشم فوقش یه هفته ای تموم میکنیم فقط واس این که الان معیار دوستی بر پایه شهوت بنا میشه!!!

دوس داشتناشون فقط واس یه چیزه....

بخاطره همین دیگه دوس داشتنه هیچکدوم از پسرارو قبول ندارم هیچ، فقطم از پسرای پاک و با دین و ایمون خوشم میاد که اونام.... خر غیرت و مسخره بازی و یا بچه لات....

تنها پسره ایده آل من میعاده   من میعادمو میخوااااااام

واسه همه چیش!!!      اخلاق، رفتار،تینت،چهره، اندام.....

میعادیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی

با این که به دین و مذهب و بهشت و جهنم و اینا اعتقاد نداره ولی کارای زشت نمیکنه و از کارای گناه بدش میاد چون فقط معتقده خدا وجود داره.....

من واقعا نمیدونم باس چیکا کنم کمکم کنین

خواهش میکنم.

 


نظرات شما عزیزان:

تارا
ساعت12:35---25 ارديبهشت 1392
سلام دوست عزیز
به سراغ من اگر می آیید، تند و آهسته چه فرقی دارد؟
تو به هر جور دلت خواست بیا
مثل سهراب دگرجنس تنهایی من چینی نیست، که ترک بردارد
مثل مرمر شده است چینی نازک تنهایی من.
.
.
.
.
.
.
.

از شما دعوت میشود که به وبلاگ من سربزنید و اگر تمایلی به تبادل لینک داشتید مرا با نام وبلاگم لینک کرده و اطلاع دهید با چه نامی لینکتان کنم. [گل]


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 11:43 ] [ مهدی رضایی ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

یاد بگیر ، قدر هر چیزی را که داری بدانی، قبل از آنکه روزگار به تو یادآوری کند که: می بایست قدر چیزی را که داشتی، میدانستی ...
آبان 1394 تير 1394 خرداد 1394 ارديبهشت 1394 فروردين 1394 بهمن 1393 دی 1393 آذر 1393 آبان 1393 مهر 1393 شهريور 1393 مرداد 1393 تير 1393 خرداد 1393 ارديبهشت 1393 فروردين 1393 اسفند 1392 بهمن 1392 دی 1392 آذر 1392 آبان 1392 مهر 1392 شهريور 1392 مرداد 1392 تير 1392 خرداد 1392 ارديبهشت 1392
امکانات وب